طلسم

ساخت وبلاگ

امکانات وب

   انگار همین دیروز بود دغدغه کنکور و انتخاب رشته داشتم... انگار همین دیروز بود دانشگاه قبول شدم...خیلی خوشحال بودم...هنوزم هستم... امروز یهو نگاه کردم دیدم دوباره بعد از شش سال،دغدغه کنکور دارم...البته که خیلی فرق داره با کنکور قبلیم...فکر کنم الان دیگه میدونم چی میخوام... برخلاف طبیعت و فیزیک چشم،که از هرچی دور تر باشی کوچیکتر میبینیش،ذهن آدمها از هرچی دورتر باشه بزرگتر میبینش... دبیرستانی که بودم وقتی به دانشگاه و رشته های که دوست داشتم فکر میکردم انتهاشون دست نیافتنی بود برام...ولی واقعا اینطور نبود ... وایمیسم دور و به سالهای دانشجویی ام نگاه میکنم،به اینکه دیگه آخراشه،به اینکه سخت بود   ولی نه اونقدری که فکر میکردم،به اینکه اینجا که هستم آخر چیزی که میخوام نیست،به اینکه آیا درست بود این رشته اصلا؟به اینکه اصلا نمیتونم عمرم رو پشت یونیت و با یکجا نشستن سر کنم...پویایی و حرکت مهمه،حرفه ای بودن مهمه...  به اینکه چرا نمیتونم مثل بقیه راضی بشم به اینی که هست،ایده آل خواستن و ایده آل نشدن آزارم میده...الان دارم به انتخاب رشته تخصصی فکر میکنم...فکر نکنم هیچ برهه ای از زندگی تحصیلیم به اندازه الان مطمئن بوده باشم...الان میدونم چی میخوام ب اشم،چی راضی ام میکنه...امیدوارم تا انتهاش همینقدر مطمئن بمونم...   پ.ن:یه زمانی چه برو بیایی داشت وبلاگ هامون...چه آدم هایی که از همین محیط ها رشد کردن،چه دوستهایی پیدا کردم که البته خبری نیست ازشون :) طلسم...ادامه مطلب
ما را در سایت طلسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wecharmsymbolpo بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 0:31

شاید چندسالی باشد که کم کمکمرنگ و بعد، از صفحات مجازیپاک شدم،مدتهاست جایی چیزی ننوشته ام،دلم میگرفت وقتی احساسی که لابلای کلمه ها میگنجاندممابین هیایوی توخالی اینستاگرام و گروه های تلگرامی گم میشد.وبلاگ خوانی هم آنقدر یکباره از رونق افتاد که رمز ورودم را هم فراموش کردم، سالهاست که خاک بر چهره ش نشسته و من، فقط میتوانم هرازگاهی گذری کنم و  بر نوشته هایی از آدمِ ۱۰ سال پیش.و با چشمانی بی تفاوت، رد قلمی را دنبال کنم از روحی ناآرام و پرشور، که روی صفحه ای سیاه، با خط درشت و سفید نوشته بود:"بشکن طلسم حادثه را بشکنمهر سکوت از لب خود بردار"حالا اما خالی ام، از هیجان،از خوشحالی، از امید ،از انتظارو لبالب پُر ام از سرخوردگی و بغض و استیصالحالا فقط کتاب هایم را، بوی کاغذ رارنگ خودکار و انگشت ورم کرده از نوشتن را زندگی میکنمگلهای مرده و گلهای نیامده گلدانهای حیاط را میشمارمچندشاخه مریم میگیرم که تا تولد آخرین غنچه ش دلیلی داشته باشم برای انتظارِ فرداو مدتهاست که فقط با نگاه کردن به عمق چشم های براق یک سگ است که لبخند میزنم و وقتی پایم را میچسبد و دم تکان میدهد احساس زنده بودن میکنم.بیرون از اینهاخاکستری  شده امو آنقدر بی حوصله م که برایم مهم نیست آخر نوشته هایم چطور تمام میشوند، اصلا تمام میشوند؟ طلسم...ادامه مطلب
ما را در سایت طلسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wecharmsymbolpo بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:28