شاید چندسالی باشد که کم کمکمرنگ و بعد، از صفحات مجازیپاک شدم،مدتهاست جایی چیزی ننوشته ام،دلم میگرفت وقتی احساسی که لابلای کلمه ها میگنجاندممابین هیایوی توخالی اینستاگرام و گروه های تلگرامی گم میشد.وبلاگ خوانی هم آنقدر یکباره از رونق افتاد که رمز ورودم را هم فراموش کردم، سالهاست که خاک بر چهره ش
نشسته و من، فقط میتوانم هرازگاهی گذری کنم و بر نوشته هایی از آدمِ ۱۰ سال پیش.و با چشمانی بی تفاوت، رد قلمی را دنبال کنم از روحی ناآرام و پرشور، که روی صفحه ای سیاه، با خط درشت و سفید نوشته بود:"بشکن طلسم حادثه را بشکنمهر سکوت از لب خود بردار"حالا اما خالی ام، از هیجان،از خوشحالی، از امید ،از انتظارو لبالب پُر ام از سرخوردگی و بغض و استیصالحالا فقط کتاب هایم را، بوی کاغذ رارنگ خودکار و انگشت ورم کرده از نوشتن را زندگی میکنمگلهای مرده و گلهای نیامده گلدانهای حیاط را میشمارمچندشاخه مریم میگیرم که تا تولد آخرین غنچه ش دلیلی داشته باشم برای انتظارِ فرداو مدتهاست که فقط با نگاه کردن به عمق چشم های براق یک سگ است که لبخند میزنم و وقتی پایم را میچسبد و دم تکان میدهد احساس زنده بودن میکنم.بیرون از اینهاخاکستری شده امو آنقدر بی حوصله م که برایم مهم نیست آخر نوشته هایم چطور تمام میشوند، اصلا تمام میشوند؟ طلسم...
ادامه مطلبما را در سایت طلسم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : wecharmsymbolpo بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:28